پست 7 و 8 و 9
بی همتا
درباره وبلاگ


سلام.اول از همه اینکه به وبلاگ خودتون خوش اومدین.دوم اینکه هرکی وارد این وبلاگ میشه نظر یادش نره.نظر ندین راضی نیستم رمان بخونین.تو این وبلاگ رمان خودمو با رمانای نویسنده های دیگه می ذارم.نظرتون برام خیلی مهمه مخصوصا در مورد رمان خودم.دیگه اینکه اینجا رو مثله وبلاگ خودتون بدونید راحت پاتونو دراز کنید و رمان بخونید و دانلود کنید. تو گران مایه ترین تصویری،من اگر قاب تو باشم کافیست،ای صمیمانه ترین آیت مهر،با صمیمانه ترین یاد به یادت هستم.

پيوندها
رمان خونه
دست نوشته های دختری که من باشم
♕ دلشکسته ها ♕
Asheghane
دخمل پسملا
کتاب خونه
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بی همتا و آدرس bihamta77.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
m-sh

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 18:50 :: نويسنده : m-sh

با همون اخم تو چشماش زل زدم ..هیچ حرکتی نمی کرد..یک قدم به طرفش برداشتم که در مقابل این حرکتم یک قدم عقب رفت..
دستش و روی بدنه ی ماشین گذاشت و نگام کرد..حالا ترس و توی چشماش می دیدم..ولی توی حرکاتش..نه..

سرش و انداخت بالا و با گستاخی گفت :چیه؟..ادم ندیدی؟..چشماتو درویش کُنا وگرنه ..
-وگرنـه؟!..

صدام اروم ولی با تحکم بود..ساکت شد و فقط نگام کرد..
ولی خیلی زود به خودش اومد و گفت : وگرنه بلایی به سرت میارم که خودت حض کنی..

پوزخند زدم..
بی تفاوت یک قدم به طرفش برداشتم..اینبار از جاش تکون نخورد..
نه..مثل اینکه دل و جراتش بیشتر از این حرفاست..
بسیار خب..حرفی نیست..

با همون لحن محکم و جدی همیشگیم و نگاهی که حتم داشتم ترس و تو چشماش پررنگ تر می کنه گفتم :شما فاصله ت و با ماشین من حفظ نکردی..با اینکه من به این اصل توجه کردم و ترمز کردم ولی این شما بودی که از عقب به ماشین من زدی و در اینصورت مقصر شمایی خانم محترم..با این حال من حرفی ندارم..می تونید زنگ بزنید پلیس بیاد تا کروکی بکشه..اگر بنا ست من خسارت بدم که میدم ولی در غیر اینصورت..

با خشم نگاهش کردم و ادامه دادم :به خاطر توهین ها و حرف های رکیکی که به من نسبت دادید باید جزاش رو هم ببینید..خب..حالا چی میگید؟..خسارت می خواین؟..

کاملا مشخص بود از لحن و گفتارم وحشت کرده..ولی با این حال با سرسختیِ تمام نمی گذاشت که ظاهرش تغییر کنه..

اینبار صداش لرزش خیلی کمی داشت که با کمترین دقتی میشد اون رو تشخیص داد..
-- واقعا که روت خیلی زیاده..خسارت که نمیدی هیچ تازه به فکر مجازات کردنمم هستی؟..اصلا شما کی باشی که بخوای منو مجازات کنی؟..برو کنار ببینم..

وقتی دید همچنان جلوش ایستادم و هیچ حرکتی نمی کنم با حرص لبه ی کتم و گرفت و کشید کنار..ولی باز هم از جام تکون نخوردم..هر چی سعی می کرد بی فایده بود..
پوزخند زدم..

اروم نگاهش و بالا کشید و با تردید توی چشمام خیره شد..
-چی شد؟..پس چرا نمیری؟..

اب دهانش و قورت داد ..
-هیکل گنده ت و بکش کنار ببین چطوری میرم..

با غرور یک تای ابروم و بالا انداختم..اروم رفتم کنار تا بتونه رد شه..
با این حرکتم جسورتر شد و لبخند کجی نشست رو لباش..
حالا نگاه اون مغرور بود..

همین که از کنارم رد شد دستم و به سمتش دراز کردم..برام مهم نبود که می خوام چکار کنم..فقط می خواستم جلوی این دختر بی پروا رو بگیرم..

کشیدمش جلو..بدون اینکه برگردم..دستش توی دستم بود..محکم فشارش دادم..با درد ریز ناله کرد و اخماشو کشید تو هم..
-کجـــا؟..هنوز که تسویه حساب نکردیم..
نالید :اقا جونه هر کی که دوست داری برو رد کارت اصلا خسارتم بی خیال شدم..فقط گیر نده، ولم کن..
-من می خوام خسارتت و بدم..به هرحال لطف کردی از عقب زدی به ماشینم و خوب نیست دست خالی برگردی..

تمام جملاتم و با لحنی سرد و جدی بیان می کردم..و باعث می شد بیش از پیش وحشت وجودش رو پر کنه..همین رو می خواستم..

خواست دستش و که اسیر دستای من بود ازاد کنه ولی نتونست..
-میگم ولــم کن اصلا غلط کردم بکش کنار دیگه..

توی چشمای خاکستریش خیره شدم..ترسیده بود..
دستش و کشیدم و بردمش سمت ماشین ..درش و باز کردم و پرتش کردم تو..وحشت کرده بود ..
تا بخواد به خودش بیاد سریع نشستم پشت فرمون و قفل مرکزی رو زدم..
ماشین و روشن کردم..که صدای جیغ بلندش فضای سر بسته ی ماشین و پر کرد..

--کثافته رذل داری چکار می کنی؟..درو باز کن..
-بهتره باهاش کشتی نگیری..این درحالا حالاها باز نمیشه..
--تو خیلی بیجا می کنی..بهت میگم بازش کن..د بــــاز کن این لکنتَه رو..
-نترس..نمیذارم امشب بهت بد بگذره..

با پوزخند نگاش کردم..رنگ از رخش پرید..
-می دونم اینکاره ای..وگرنه این موقع شب توی خیابون چکار می کردی؟..بهتره هیچی نگی و با من راه بیای..

ماشین و به حرکت در اوردم..اشک رو صورتش نشست..
به بازوم چنگ زد :تو رو خدا ولم کن..بذار برم عوضی..چرا اینجوری می کنی؟..من که کاریت نداشتم..
-هم نمیشه و هم نمی خوام که بشه..پس خفه شو ..
--من اینکاره نیستم ..ولم کن..
-باشه باور کردم..
--د نکردی لعنتی..وگرنه دست از سرم برمی داشتی..رفته بودم بیمارستان..به خدا دارم از اونجا بر می گردم..بذار برم..

از گوشه ی چشم نگاهش کردم..اخمامو بیشتر در هم کشیدم و گفتم :بهت نمیاد چیزیت باشه..از منم سالم تری..
--نگفتم به خاطرخودم رفتم..اصلا چرا باید برای تو توضیح بدم؟..بکش کنار بذار پیاده شم..
-این موقع شب نگه دارم که گیر یکی دیگه بیافتی؟..با خودم باش که یه جورایی باهات تسویه هم کرده باشم..

با هق هق گفت :چه تسویه ای؟..چی داری میگی روانی؟..من که از خیرش گذشتم..
همچین سرش داد زدم که خودش و جمع کرد و چسبید به در..

-خفــــه شــــو..به چه حقی توی چشمام زل زدی و اون اراجیف و سر هم کردی؟..به من میگی روانی؟..پس بهتره بدونی هیچ عمل نابخشودنی جلوی چشم من بدون مجازات نمی مونه..

عصبانی بودم..درست همونجوری که می خواستم رابطه م رو با دخترا بهم بزنم..دخترایی که مدتی رو باهاشون بازی می کردم و بعد هم از زندگیم برای همیشه پرتشون می کردم بیرون..
این دختر یکی از اونها نبود..ولی چیزی هم کم نداشت..اونها با هدف نابود می شدند واین بی هدف..برای تنوع بد نبود..

با سرعت می روندم که حس کردم بازوی راستم به شدت سوخت..داد زدم و سریع نگاش کردم..یه چاقو توی دستش بود و از بازوم خون به شدت بیرون می زد ..
بهم حمله کرد که زدم کنار..فکر اینجاش و نکرده بودم که می تونه همراهش چاقو داشته باشه..

همین که زدم کنار دستاش و اورد جلو تا بهم ضربه بزنه..داد می زد و تمام تلاشش و می کرد تا بتونه با چاقو سینه م رو بشکافه..
ولی دستاشو محکم نگه داشته بودم..از طرفی خون از بازوم جاری بود و سوزش شدیدش نشون می داد که زخمش عمیقه..

پرتش کردم عقب..پشتش محکم خورد به در..محکم به در می کوبید تا بتونه بازش کنه..وحشی شده بود و از طرفی حالم زیاد خوب نبود.. قفل در و زدم..مثل برق پرید پایین و فرار کرد..از تو اینه ی جلو نگاهش کردم..خیلی تند می دوید..
دنده عقب گرفتم ..

یک لحظه برگشت و با دیدنم سرعتش و بیشتر کرد..رفت تو خیابون اصلی..از ماشین بیرون اومدم و به طرفش رفتم..
تند پرید تو یه تاکسی و خیلی زود از جلوی چشمام دور شد..

بازوم و گرفته بودم..از لا به لای انگشتام خون جاری بود..یک لحظه یاد ماشینش افتادم..باید می رفتم سراغش..
دختر با دل و جراتی بود که تونست چنین کاری رو باهام بکنه..
وقتی رسیدم دیدم اثری از ماشینش نیست..رفته بود..
لعنتی..

فقط ای کاش یک بار دیگه به پستم بخوره..در اونصورت می دونستم باهاش چکار کنم..به بدترین شکل ممکن شکنجه ش می کردم..جوری که از کرده ی خودش روزی هزار بار به غلط کردن بیافته..
فقط ای کاش همچین روزی برسه..
برای اولین بار از جانب یه دختر بهم اسیب رسیده بود و این حسابی برام گرون تموم شد..
اینبار اگه گیرم می افتاد نابودش می کردم..
نابود..

 

*******************

همراه پرستار وارد اتاق شدم..زخم عمیقی روی دستم ایجاد شده بود..پرستار از اتاق بیرون رفت..پس چرا انقدر دست دست می کنند؟..

حالا علاوه بر سوزش درد هم داشتم..به دیوار سفید اتاق خیره شدم..صورت دختر هنوز هم جلوی چشمام بود..چشمای خاکستری..پوست سفید..لبای کوچیک ..ظاهرش نظرم رو جلب نکرده بود..به هیچ وجه..ولی گستاخی و جسارتی که تو وجودش داشت..اون..دختر بی پروایی بود..

در اتاق باز شد..سرمو چرخوندم..با دیدن مرد جوونی تو لباس سفید پزشکی اخم کردم..چون دقیقا با حضور بی موقعش باعث پاره شدن رشته ی افکارم شده بود..

با لبخند نگام کرد..کنارم ایستاد..
--سلام..خانم پرستار گفتند که زخمتون نسبتا عمیقه..باید معاینه بشید..لطفا اروم باشید و..
--کارتــو بکن دکتــر..

با شنیدن صدای بلندم ساکت شد..درد دستم زیاد بود و این دکترِ پرحرف اینجا وایساده بود واسه ی من روضه می خوند..

نگاهش کردم..با همون لبخند سرش رو تکون داد..
به طرف میزی که کنار اتاق بود رفت و گفت :اسمتون؟..
مکث کردم..
-تهرانی..

سرش رو کج کرد و نگاه کوتاهی بهم انداخت..وسایل پانسمان و کنارم گذاشت..
استین لباسم و بالا زد..ابروهام از درد جمع شد..
--خوشبختم..من هم رادفر هستم..خب..زخمتون زیاد عمیق نیست اروم باشید تا..
-من ارومم..فقط کارتو انجام بده..

دستش از حرکت ایستاد..کمی نگام کرد ولی نگاه من مستقیم به روی دیوار بود..زخمم رو شستشو داد..لبامو محکم روی هم فشردم..
--نمی خواین بگید این زخم چطور روی بازوتون ایجاد شده؟!..اینکه کار کیه و..
-نـــه..

به ارومی سرش و تکون داد :بسیار خب..هر طور راحتید..
سکوت کردم..بیش از اندازه توی کارم فضولی می کرد..
دکتر بازوم رو بخیه می زد که پرستار وارد اتاق شد..
--دکتر رادفر ..خانم امینی پشت خط هستند..گفتند باهاتون کار فوری دارند..
--بهشون بگید تا چند دقیقه ی دیگه خودم تماس می گیرم..فعلا نمی تونم..
--باشه چشم..

پرستار از اتاق بیرون رفت..کارش که تموم شد دستکش هاش و در اورد ..
همونطور که دستاشو می شست گفت :لباستون خونی شده..چون دستتون رو پانسمان کردم اون رو نپوشید بهتره..اگر بخواید من..
-نه..نیازی نیست..

با یک حرکت با دست سالمم پیراهنم و در اوردم و پرتش کردم رو تخت..زیر پوش رکابی مشکی تنم بود..کتم و روی همون تن کردم..همین کافی بود..

خواستم از اتاق بیرون برم که صداش و شنیدم..اما برنگشتم ..
--بیشتر مراقب باشید..پانسمانتون و سر موقع تعویض کنید..در ضمن..
رو به روم ایستاد..کاغذی رو به طرفم گرفت و با لبخند گفت :این نسخه رو خریداری کنید..داروهاتون رو به موقع استفاده کنید..یه امپول هم نوشتم که باید همین الان تزریق کنید..انشالله که مشکلتون برطرف میشه..

نگاهش کردم.. تقریبا هم قد من بود..چهارشونه..چشمای مشکی..پوست گندمی..و موهای یک دست مشکی..
همون موقع در باز شد و همون پرستار دوباره وارد اتاق شد..
با عجله رو به دکتر گفت :دکتر.. خانم امینی میگن که کارشون فوریه..عجله دارن..چی بهشون بگم؟..
--خیلی خب..بریم..
از کنارم رد شد و همراه پرستار بیرون رفت..

بعد از تسویه از بیمارستان بیرون اومدم..بدون اینکه حتی نگاه کوتاهی به نسخه بندازم یک راست به سمت خونه روندم..
خسته بودم..به نظر خودم استراحت از هر چیزی بهتر بود..این زخم برای من به اندازه ی یک خراش هم اهمیت نداشت.. زخم هایی که بر قلب و روح من نشسته بود ازار دهنده تر و عمیق تر از زخم جسمم بود..
************************
روی تختم دراز کشیدم..جسما و روحا خسته بودم ولی خواب هم با چشمانم بیگانه بود..مثل همیشه اینجور مواقع به موسیقی گوش می دادم..

با شنیدن صدای رعد و برق از جا بلند شدم و کنار پنجره ایستادم..
کنترل دستگاه رو از روی میز برداشتم و از همونجا روشنش کردم..

صدای اهنگ فضای اتاق رو پر کرد..دیگه از اون سکوت خبری نبود..این اهنگ ارامش داشت..روحم رو اروم می کرد..وگرنه جسمم که مدت هاست در ارامشه..مثل یک مرده ی متحرک..
پرده رو کنار زدم..بارون به شدت می بارید و قطرات لجوجانه خودشون رو به پنجره ی اتاق می زدند..

(اهنگ ببار بارون..سعید اسایش)..

ببار بارون ببار غم دارم امشب
مثل خاک کویر تب دارم امشب
ببار بارون به جون نیمه جونم
ببار بارون که هم رنگ جنونم
ببار بارون دلم ماتم گرفته
صدای خون دلم رو غم گرفته
ببار بارون که من داغونم امشب
رفیق ساقی و میخونم امشب
ببار بارون که من ویرونم امشب
مثل دیوونه ها حیرونم امشب


دست داغم و روی شیشه ی بارون خورده کشیدم..نمی تونستم قطرات رو زیر پوستم لمس کنم..
چشمام و بستم..صدای قطرات بارون که به شدت به شیشه ی پنجره می خورد توی سرم می پیچید..
چشمامو روی هم فشردم..

اون شب بارونی..اون..اونجا..کثافتای رذل..اون اشغالای عوضی..

چشمامو باز کردم..دستم و مشت کردم و به شیشه چسبوندم..پیشونیم و بهش تکیه دادم..
تموم خاطرات پشت سر هم توی سرم ردیف می شدند و این منو ازار می داد..
من فراموش کردم..اره..آرشام اون شب نفرت انگیز رو از یاد برده..نمی خوام هیچ چیز رو به یاد بیارم..


ببار بارون ببار غم دارم امشب
مثل خاک کویر تب دارم امشب
ببار بارون به جون نیمه جونم
ببار بارون که هم رنگ جنونم
ببار بارون دلم ماتم گرفته
صدای خون دلم رو غم گرفته
ببار بارون که من داغونم امشب
رفیق ساقی و میخونم امشب
ببار بارون که من ویرونم امشب
مثل دیوونه ها حیرونم امشب


با خشم برگشتم و دستامو توی جیبم فرو بردم..سرمو بالا گرفتم..حس می کردم در و دیوارهای این اتاق دارن بهم پوزخند می زنند..
چشمام و محکم روی هم فشار دادم..

(آرشـــام..
آرشـام..من اینجام..چرا نگام نمی کنی؟..منو ببین..نگام کن آرشام..چشماتو باز کن)..

عربده کشیدم و چشمامو باز کردم..با خشم به طرف میز گوشه ی اتاق رفتم و با همه ی اون چیزهایی که روش چیده شده بود بلندش کردم و پرتش کردم وسط اتاق..

صدای شکستن گلدون و کریستال های روی میز منو به جنون می رسوند..
جای زخمم می سوخت..ولی برام مهم نبود..خشمم کنترل شده نبود..افسار گسیخته بود..داشتم دیوونه می شدم..یا شاید هم شدم..اره..آرشام دیوونه ست..دیوونه ش کردن..آرشام و روانی کردن..اون لعنتیا..
(آرشام..آرشام..)..

صدام نکن لعنتی..صدام نکن..صدام نکن..
زانو زدم..سرم به پایین خم شد..اهنگ هنوز هم پخش می شد..باز برگشته بود از اول و زمزمه های ارومش تو گوشم زنگ می زد..
می خواستم اروم باشم..می خواستم این آهنگ ارومم کنه ولی الان..الان فقط خشم بود که وجودم و احاطه کرده بود..دستامو مشت کردم..
فقط انتقام ..این حس شیرین بود که ارومم می کرد..
انتقام..حسی که همراه با جنون بود..منو تسخیر خودش کرده بود و..راه برگشتی هم نداشتم..
باید تا انتهای این راه و می رفتم..راهی..
بی بازگشت..

 

 

**********************

فصل سوم



1 هفته گذشته بود و من هنوز در پاکت و باز نکرده بودم..امروز وقتش بود..بیش از این نباید پشت گوش بندازم..

پاکت و از توی گاوصندق بیرون اوردم..با تقه ای که به در اتاق خورد سرم و بلند کردم..
-بیا تو..
--قربان قهوه تون و اوردم..
با نگاهم به میز اشاره کردم..بعد از خارج شدن خدمتکار سیگارم و روشن کردم و همزمان با فرستادن دودش به بیرون در پاکت و هم باز کردم..
دود که از جلوی چشمام محو شد عکس و بیرون کشیدم..با دیدنش یک تای ابروم و بالا انداختم..پس اینبار نوبت این بود..کسی که خودمم منتظرش بودم..

ظاهرا نمی دونست خیانت اون هم به من و در مقابل همینطور به شایان عواقب خوشایندی در بر نخواهد داشت..
خیانت به شایان ..
به من و همه ی گروه بود..
من هم باید به نوعی باهاش تسویه می کردم..

شهیاد..نفر بعدی ..کسی که نقشه ی قتلم رو ریخته بود..چند تا مدرک ازش تو مشت داشتم..می دونستم از من دل خوشی نداره..به ظاهر دوست و در باطن دشمنم محسوب می شد..چندجا مشتش و باز کرده بودم ولی هر بار با شَک ازش می گذشتم ولی اینبار فرق می کرد..ازش مدرک داشتم..
اینکه ..
قصد داره منو از سر راهش برداره..

هدف من کشتن ادما نبود..گرچه اینها آدم نیستند..انگل، رذل و پست فطرت هم برای اینها کمترین چیز به حساب می اومد..
ولی من مجبورم..برای اینکه همیشه پیروز میدان باشم و سرسختیم رو حفظ کنم باید چشمم و به روی خیلی چیزا ببندم..
اما کسایی که بخوان نابودم کنند و مانع رسیدن به هدفم بشن و از سر راه بر میدارم..
همشون از قماش شایان بودند..اگه بهش دِینی نداشتم تنها و به راحتی به اهداف خودم می رسیدم..
ولی.......
به زودی مسیرم یکطرفه میشه ..
******************
توی خونه ش نبود..بی شک می دونست دنبالشم..و تنها من از جای اون خبر داشتم..
از پشت گاوداری رفتم تو..ماشینم و درست وسط گاوداری نگه داشتم..

دیدمش..وسط محوطه ی خروجی ایستاده بود..با شنیدن صدای گاز ماشینم برگشت و نگام کرد..وحشت و ازهمون فاصله توی چشماش دیدم..

پوزخند زدم و عینک افتابیم و روی چشمام جا به جا کردم..فرار کرد..
به سرعت می دوید..پام و روی گاز فشردم و پشت سرش رفتم..
به دیوار که رسید ازش بالا رفت..سریع پریدم پایین و کتم و کندم و همراه عینکم پرت کردم تو ماشین..

پریدم و دستم و به لبه ی دیوار گرفتم..خودمو کشیدم بالا و پریدم اونطرف.. رفت پشت گاوداری ..به سرعت باد پشت سرش دویدم..
با توجه به سنش تر و فرز بود..لوله ی گاز و گرفت و بالا رفت از همونجا می تونست بپره توی گاوداری.. پشت سرش رفتم ..

خواست بپره که سریع دستمو دراز کردم..یقه ش و از پشت گرفتم و از بالای دیوار پرتش کردم پایین..از درد ناله کرد..مطمئن بودم یا دست و پا یا دنده هاش خرد شدند..

رفتم کنارش..اونجا مکان مناسبی برای اجرای دستور شایان نبود..بردمش لا به لای درختا..نیمه بیهوش بود..همون ضربه کار خودشو کرده بود..
پرتش کردم رو زمین..به خودش می پیچید..صدا خفه کن و روی اسلحه نصب کردم ..نشونه گرفتم..

لای چشماشو باز کرد و با دیدن اسلحه زبونش باز شد..
نالید :نکن آرشام..ما که با هم همکاریم..
-خفه شو..من با خیانتکارا همکاری نمی کنم..
--مجبور شدم لعنتی..اونا تهدیدم کردن..
-ببر صدات و کثافت..فکر نکن از کارات خبــــر ندارم..که نقشه ی قتل منو می کشی آره؟..در ضمن تو به بزرگترین دشمن ما نیمی از اصرار گروهه شایان و لو دادی..خودت هم خوب می دونی در چنین موقعیتی مجازاتت چیه..
--اره..می دونم..مرگ..این تو قانونه اون شایانه کثافته..پایانه هر چیزه..می دونستم ولی بازم اینکارو کردم..
-عکسایی که با اون دخترا و زیر دستای اون عوضی توی استخر انداخته بودی همه رو دیدم..تو چی فکر کردی؟..نفس بکشی شایان از همه چیز مطلع میشه..اونوقت تویِ هیچی ندار می خواستی در حقش خیانت کنی؟..از پشت به هر دوی ما خنجر زدی..علی الخصوص به من که یه جورایی بهت اعتماد داشتم..تو به اعتمادم خیانت کردی..با اینکه دستت و خونده بودم اما بازم شک داشتم تو پشت تموم این قضایا باشی..هنوزم من و شایان و دست کم گرفتی..
--اره خب..بایدم طرفداریش و کنی..چون اون..
--خفه شو..بسه..دیگه هرچی که گفتی بسه..تموم شد..
--خیلی خب..حرفی ندارم..اره..خیانت کردم جزاش و هم می بینم..فقط اینو بدون از همه ی شماها متنفرم..از همه تون بیــــزارم..مطمئن باش اگه کارم به اینجا کشیده نمی شد از روی زمین نیست و نابودت می کردم..سر راهه من قرار گرفتی ..توی حرومزاده حقت بود که اونطور بهت پشت کنم..حالا هم بزن..نزنی این منم که اعزرائیل و میارم پیشوازت..بزن..چرا منتظری؟..

چشماش و بست..خشم همه ی وجودم و گرفته بود..کثافت عوضی چطور جرات می کرد به من بگه حروم زاده؟..
اسلحه رو توی دستم فشردم..نوک اسلحه مرکز پیشونی شهیاد رو نشونه گرفته بود.. شمارش معکوس شروع شد..3..........2...........1...........

لبامو روی هم فشردم..چشمامو بستم و باز کردم..خواستم ماشه رو بکشم که دیدم دستش به سرعت به طرف کمرش رفت و همین که خواست اسلحه ش و در بیاره شلیک کردم..و همزمان جسم بی جون شهیاد روی زمین افتاد..نفس حبس شده م و بیرون دادم..اسلحه رو اوردم پایین..
یک خائن کشته شد..این قانون جزای هر خیانتکاری بود..چه تو قانونه من..چه شایان..
خائن مستحق مجازات بود..
*********************
--اجرا شد؟..
-تمومش کردم..
--خوبه..برات یه ماموریته جدید دارم ارشام..
-گوش می کنم..
--یه محموله ی بزرگ قراره از مرز افغانستان وارد بشه..انقدری که توی این سری از بارهامون حساسیت به خرج دادم توی هیچ کدوم تا به این مدت حساس نبودم..
پس اینو بدون که بالاترین اهمیت و برام داره..می خوام شخصا خودِت روش نظارت کنی..تنها کسی که توی گروه بهش اعتماده کامل دارم و می دونم تحت هر شرایطی با عقل تصمیم می گیره تو هستی..
باید محدوده ت و تغییر بدی و تا می تونی حفظش کنی..یه خطه جدا بهت میدم که از طریق اون با من در ارتباط باشی..خونه و هر چیزی که بهش احتیاج داری و برات محیا می کنم..از این بابت مشکلی نیست..
تا زمانی که بهت ملحق نشدم هیچ کاری جز نگهداری و محافظت از محموله نمی کنی..بعد از اون با شُرَکا و خریدارا وارد معامله می شیم که بازم روی کمک تو حساب می کنم..
یک بار گفتم بازم میگم و تاکید می کنم که این محموله برای من خیلی مهمه ..برای همین تو رو انتخاب کردم ..می دونم از پسش بر میای..


سکوت کردم..فکر نمی کردم..نه..چون نیازی به فکر کردن نبود..
هیچ وقت تو کار قاچاق نبودم ولی هر محموله ای که نیاز به ورود یا خروج داشت این من بودم که بر کارها و اوامر شایان نظارت می کردم..فقط و فقط بر حسب همون دینی که بهش داشتم..

سودش تنها توی جیب اون می رفت..از اونجایی که خیلی جاها به دردم می خورد من هم تو خیلی از کارها می تونستم براش حکم بهترین مهره رو داشته باشم..
برای همین موقعیتم و حفظ می کردم و همیشه به بهترین نحو اون رو به پایان می رسوندم..

-بسیار خب..کی باید حرکت کنم؟..
--اخر همین هفته..هفته ی دیگه محموله وارد میشه..
سرم و تکون دادم..باید اماده می شدم..
اینطور که از گفته های شایان مشخص بود این ماموریت مهمتر از دیگر ماموریت هایی بود که تا به الان داشتم..ولی خب..
منم کارم و بلدم..


ادامه دارد...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: